نشستن گرد و غبار های ذهن



هوار سوت گوش هایت از احتمال ورود سامانه بارشی به چشم خبر می‌دهند ، وقتی صدای سوت مخابره میشود ، اصوات ماورا رنج صوتی را میشنویم یا عصب های بدکاره شورش کرده اند ؟ 

صدای ترک خوردن آسمان به گوشم میپیچد ، از اشک های نفرین شده آنهایی که به حقشان نرسیده اند فرار کنم .

غافلگیر میشوم با سرمای هر قطره ، شروع به تصرف خشکی های صورتم میکنند ؛ خجالت میکشم چرا که خجالت میکشم از دیدنت آسمان ، ملالت بار نیست خیس بشوم خیس هم بشوم بازهم زنده ام .

آسمان ، از او بپرس چرا وقتی می‌رود باران می‌آید

کوه ها ، کوها ابرها را میدوشند و دوشیده را مینوشم

پاک شوم از پیچیدگی ، از سزای تماشا ، از تنزل جایگاه 

غریبه ای در غربت قی شده با کمی اندود ارزش و حالا انبوهی میطلبد ؛

داد بزن بگو زندگی چند هزار سال تغییرم چرا چشمانت یخ زده چه عاشقانه ای را بی تو تداعی کنم ؟

از هم جدا شدیم چون تغییر میکنیم من تغییر کردم چون بدون جریان مرده ام ، ایستاده ام ، قلب میتپد و آسمان تعظیم نمیکند .

جان سالم از این دنیا به در نمیبریم ، نفرین ها را بخوان تا باری دگر باریده نشوند

این خاطره خوش را ارزانی ات میدارم اگر آنچه گفته شد را درک کنی ، پس در تکاپو باش تا ما را فراموش نکنی .



اندر باب رسیدن‌هایی که روز به روز نخواستنی‌تر می‌شوند و نرسیدن‌هایی که داغ حسرتشان سرکش‌تر


 ما آدم‌های معمولی با زندگی‌های معمولی هستیم . آدمایی که قرار نیست تو زندگیاشون کشف بزرگی بکنند یا سلبریتی باشن یا هر چیز دیگه‌ای .

ما هممون آدمایی هستیم که شاید بزرگترین افتخارمون تو تمام زندگی دانشگاه محل تحصیلمون باشه، تا مثلا آدمهای معمولی جذاب‌تری باشیم . تمام عمرمون به اسم دانشگاهی که واسه قبولی توش احتمالا چند سال طلایی از زندگمون رو هدر دادیم ، افتخار می‌کنیم و به عادی بودنمون ادامه می‌دهیم ، به هیچ‌کس بودنمون . به زندگی ساده‌مون که دغدغه‌هاش قیمت خوراکی ، خونه و لوازم زندگیه . ولی هیچ‌کدوم از این داستانها باعث نمیشه جلو خودمون رو واسه خواستن یک هیچ‌کس دیگه بگیریم . مردی که احساس می‌کنیم باهاش خوشبختیم. زنی که احساس می‌کنیم می‌تونه تمام روزمونُ روشن‌تر کنه و باهاش خوشحال زندگی کنیم.

 داستان عشق ربطی به هیچ‌کس بودن یا نبودن شما نداره . داستان عشق و خواستن ربطی به موقعیت اجتماعی شما نداره. همیشه همه رو سهیم می‌کنه. همیشه همه رو درگیر می‌کنه. میزان مشارکت شما می‌تونه به طرز عجیبی تو آینده‌ای که انتظارش رو دارین تاثیر بذاره . لابه‌لای همین داستان هاست که اتفاقات جالبی واسه هر کدوم از ما میوفته .

معمولی بودن هیچ‌وقت دلیل خوبی نبوده تا آدمایی از جنس ما روزای سختی نداشته‌ باشن . درست خلاف باور عامه روزای سخت فقط برای قهرمان‌ها نیست و آدمهای معمولی بیشتر از هر کسی تجربه روزای سخت رو دارند . روزایی که نمی‌دونیم کار درست چیه و حتی درست هم نمی‌تونیم حدس بزنیم باید چی کار کنیم. انتظاراتی که ازمون میره تا منطقی و حساب‌شده تصمیم بگیریم و صدای بلند احساساتمون که بهمون میگه زندگی تمام اون لحظاتی نیست که باید با منطق پرش کنیم . روزایی که به رسیدن‌هایی که روز به روز نخواستنی‌تر میشن تاکید میشه و داغ حسرت نرسیدن‌هایی که همیشه آرزوش رو داشتیم سرکش‌تر . روزایی که از پسِ دقیقه‌ها به این نتیجه می‌رسیم که حق با احساساتمونه و تصمیم می‌گیرم پرده منطقمونُ کنار بزنیم و آزادانه زندگی کنیم اما درست چند ساعت بعد انگار تو یه نبرد فرسایشی که منطق مطمئنه برنده‌ست زور منطقمون می‌چربه و ما مستاصل‌تر از همیشه به مسائلی فکر می‌کنیم که حتی حدس هم نمی‌زدیم بتونیم خودمونُ قانع کنیم که درگیر چنین مسائلی بشیم.

   داستان زندگی ما آدم‌های معمولی همیشه از همین‌جا نشات می‌گیره، از همین‌جا شروع میشه. درست از همین لحظه‌ست که بزرگ می‌شیم، که یاد می‌گیریم معمولی نباشیم. که تصمیم می‌گریم قهرمام زندگی خودمون باشیم. درست تو همین لحظه‌ست که می‌فهمیم فقط آدمای معمولین که از سر استیصال تصمیم می‌گیرن و تسلیم می‌شن. ما حتی اگه آدمای معمولی‌ای باشیم، آزادیم. آزادی آخرین چیزیه که از پسِ سالها سرش قمار می‌کنیم. ما می‌دونیم که تنها چیز واقعی‌ای که وجود داره قرمان ها اند. هیچ‌کسی از پسِ استیصال ما نمی‌تونه دغدغه زندگی ما باشه.


به حساب شب و روزایی که نخواستیم از پسِ استیصال تصمیمی  باشیم.


#لیلی



پی نوشت : اگر ضعف در متن وجود داشت به خاطر این بوده که با نویسنده در ارتباط نیستم و از نظر اخلاقی حق دست بردن به محتوا اصلی رو نداشتم فقط ویرایش جمله بندی ، غلط املایی ها و ترجمه ها رو انجام دادم .


داوینچی در زمان خودش نوآور بوده

با این حساب فکر می‌کنم که خود خواهانست که من زنده ام به تفسیر دیگر معتقدم از حقی بهره‌مندم که از آن من نیست ، نشسته بودم و با هر چشم به صورت جداگانه یک انگشت را نگاه میکردم چه اختلاف نظری در خوده ، خودم دارم ! رفته رفته با سینه ستبر از صدای سکوت پا به آغازی این وادی گذاشتم ، تظاهر کاری بود که به دلیل ترس انجام دادم ، از همین رو با ظاهری فهمیده ، ناگریز به منازعه ندیدهایم رفتم ، گویا تمام این انرژی بابت فقر فهمم بود .

اون رفت تا ثابت کنه هیچ چیز در دنیا مطلق به من نیست ، احساسی برای من شایسته نیست . قابل لمستر اگر بخوام بگوییم ، مثل فردی که برای اولین بار دستش رو از شونه و کمرم برداشت تا مزه دوچرخه سواری بدون چرخ های کمکی رو مزه کنم . رفت به دور ، با دور شدنش نقطه ای شد بر جملگی خودش و اول جمله ی زندگی ادامه دارد رو مطرح کرد حقیقتا عمل هوشمندانه ای بود چون انتقال احساس خودش رو به صورت تمام رسوند . از برگشتن اون به ذهنم ترس دارم راه مقابله با این مسئله رو بازی با اعداد ارقام و احتمالاتی مثل تشابه انسانی هایی با این فرم میدونستم .

صدای: ( پاره کن همه برگه ها رو) میاد ؛

 در این میان خاطرات متفق القول تضمین میدهد هر چه رویا دست نیافتنی تر باشه ، لذت فکر کردن به آن بیشتر می‌شود و ساخته ذهن من از آن ، ققونسی بود ، که هر بار با فراموش کردنش دوباره زنده می شد . گوشه چشم اون به هر کس باعث ارزشمند شدن اون فرد در نظر من میشد ، درست نمیدونم چی باعث شد ، کرشمه یا ارزش تنهایی یا عدم چیرگی خرد بر شهوت ، فرصت ، تکرار میشود ؟ کسی که متانت در رفتارش داشت رو میدیدم حتم داشتم که از فهمیده هایش است و ان را با ققنوس ذهنم تطابق میدادم . تکراری شدن رابطه هام باعث شده تا لطیفه های جدید بگم به سادگی افراد در رابطه ام بخندم ، حالش خوب نبود ، متوجه شدم ، اتفاق قابل پیشبینی بود که لحظاتی بعد اون خندش میگرفت به خاطر حرفام ، متراقبا جمله امکان ندارد توی ذهنم بازخوانی میکنم و موجب شد که تعادل فکریم رو از دست بدم ولی به لطف تجربه خیالیم روی این پل صراط متعادل حرکت کردم

به دریایی در افتادم که پایانش نمی‌بینم

به دردی مبتلا گشتم که درمانش نمی‌بینم

به جایی رسیدم که نتیجه رفتم که روزی که اسمش یادم نیاد زندگی دوبارست

چه کرد عمیق ترین باورم

توی تو توی تو

ترک خورد

برد هر چی کاش کاشتم رو

پس بکن ترک منو

که تلخ قهوه ترک من تویی تو

چند سالی گذشت روز ها به درک س خیره شدنم به اوجاج دیوار لحظات را سپری میکردم ، صبر سحر شد ، غرور غروب کرد . انعکاسی در ذهن من بود ، نبودی که به واقعیت من تبدیل شده بود ، یک نبودی بود .

به لطف شب قدرت چشم پوشی از دنیا رو گرفتم ولی درصدد پیدا کردن نیرویی ابدی هستم چه ها و چه ها که نمیشه کرد گذشتن از مشکلات ساده یا پیچیده ، رسیدن به انسان های بالا تر از ما ، در زمان آینده ، تنها بودن تاریخ ، بی شناسنامه بودن و تنهایی در دنیا رویاییست ، این روایت بی مزه و بی مستند ، هزینه ی این عشق حتی قطره ای از خودکار نشد ، لبخندت کو؟


PvF#


Cover by : Matt mills



با موهای ژولیده ام در خلیج باطلاق شده پهلو گرفتم ، دستمال کاغذی های چروک کف اتاق در فضای عمیقا سیاه شناورند و ظاهر جذابی ندارم چون ذهنم جریحه دار است.

حراف های حرف مفت این همه همهمه نتیجیش پیاده روی عصبی من شد تو شب ، میدانم مزه سیگار در دهان چه طعمی دارد ، متحمل درد چون متغیرم ، با حرف زدنت باعث سریعتر و یا اشتباه تصمیم گرفتنم میشی پس ساکت ، شب نمیخوابم ، چشمام رو میبندم تا صبح فکر میکنم با کلمات معرق زیر بغل پژمرده زبان ، اگر میدانستم هزینه هنرمند شدن این است تعلل میکردم در کودکی ، کلافگی بستر میدونی چیه؟

منطق کصالت بار خرخره گلوی قلبم را گرفته

هوا اطرافم سمی میشود با این تلخی ها و گزند ها

سطح درگیر با بستر بدن داغ میشود ، فشرده میشود ،  قلت میخورم ، وضعیت تفاوتی نمیکند و دوباره به حالت قبل برمیگردم دوباره ، دوباره ، هر دقیقه ارزشمنده ، از دست میدم ، درد فیزیکی رو با روی گشاده حاظرم معاوضه کنم به جای این فکرا ولی این معامله انجام نمیشه ، سر سنگین ، به یک باره مراسم آغاز میشه . به کلی جرم نکرده مجازات شدم وقتی راه میروم چرا پرنده ها از ترس من فرار میکنند ؟ لعنت بر جماعت که اینگونه پرورش دادند ، انگشت شمار حتی چهره شاد در طول روز ندیدم سر افکنده بر زمین با خود چه میکنند . خورشید نمیخواست سقوط کنه زجه ن با چنگ زدنش دل آسمان زخم کرد و خون نارنجی اش آسمان را رنگی کرد ، حالم را گرفت این دیوار ها منتظر هستند که بیایی ، هر آدم جدیدی رو باهات مقایسه میکنم ، ستاره ها دلداری ام میدهند و ماه فقط با نگاهش بیشتر احساسی ام میکند .

اوایل ارتباطم با هر کسی باید حل این مسئله رو مطرح کنم که من تازه متولد شده ام قصد و غرضی از اعمالم براش ندارم ، دهان زخم هایش را باز نمیکنم ؛ رسم خوبی میتونه باشه که بدون پیشنیه با یک فرد جدید برخورد کنند ، توقعات خودشان است که حفره ها را برای اعمال طرف مهیا میسازد . مغز مشتعل و الکل من رو خاموش میکنه زود باش الکل زود باش ، کم کم به خون تزریق میشه این یعنی اجازه ی خواب از ناخودآگاه به زودی صادر میشه . این ناملایماتی ها از تو دور نیست در خودت هست یک وجود را تشکیل میدهد پلک ها به هم میرسند تا به خواب برم ، یادداشت برایشان به جا میگذارم ذهن من را دست کاری نکنید بی وجود ها من شمارا فهمیده ام اعمالتان بی تاثیر است این ها هذیون قبل مرگ نیست واقف هستم به گفته هایم زمان خوابیدن فرا میرسد ولی صدای ضربات تاج لاستیک به اسفالت ، باز شدن بسته شدن باز شدن بسته شدنه در ، حرف زدن ، موتور سیکلت ها با ورود پرتو های نور شتابدار پشت پلک چیز دیگری را میخواهند تداخل زمان رخ میدهد ، من خواب را میخواهم و دنیا چیز دیگری ، تناقض چاره فهمیدن است نقطه متقارن نظرت را بیاب .



یکی از تیغه های چرخ دنده هستم و تغییر شکل دادم به طوری که شبیه دیگران نیستم یک پالس در این چرخه ایجاد کرده ام روزانه های ما گذشته ای ، تزریق شده است هیچ چیز وجود ندارد یعنی آن کلمه پنهانی که اگر نوشته شود ، وجود پیدا میکند .
به من توجه کنید که دیر یا زود من را خارج میکنند یا تعمیر ولی : یک سیاره بدون زندگی یعنی چه لطفی ؟
اشکم را با ناخن شکافتم ، جوانه ی جوان رویای پرواز معتبر ، برای با سلابت شدن دارد ، باز آمدم ولی این بار با آ کلاه دار و کلاهی سرم نرفته ، خریده ام خریداری؟ همه چیز گران شده بعضی چیز ها خیلی گرون ، در کل گرونی به دلیل نایاب بودنه ، پس گرون ارزون شده و این عادیه
، شیهه اسب ها تبدیل شده به استارت ماشین
مشتی قرص ارزانی این معوج شدن جمجه ، گریه تو بالش میچسه ، مزه ناخوشایندی دارد به معنی تلخ نیست یا شور ، نمیخواهیم دروغ گفتن را با مسکن به اعصابمان آموزش بدهیم
ویروسی به من پناه آورد که درمانش کنم ندانسته ها و دانسته هایش را از هم جدا کنم تا وجود جدیدی پیدا کند ، هیچکس دشمن نیست همه ما همجنس فکری هستیم کمی فرصت به هم دیگه بدهیم تا برسن یا برسیم ، توقع دارد چشمت میدانم ولی این از آن دسته رویاهای مرده است که تبدیل شده : مرگ شوق پرواز جوان چیزی نیست که با مشتی قرص خریداری بشه ، چه میشود بفهمی سیگار از فیلتر روشن شده ، از کدام جنگ بیشتر است غنیمت اشک مرد تا جایی که اثرات به روحش تو مکس حرفاش رد پا داشت ، این کپسول ها دانه های رنگی هم خانواده های مورفین آرزوی من نبود قرص هام رو خوردم نگا ، رگ هایمان خط خطی شده ، باز دم هایمان فوران های کنترل شده مغزمان است به دلیل فشار های روانی که وارد کرده اید ، من ؟ من استخونم گرسنه است با باتومت
شما خوده بت شکن را بت کردید شاهدیم این جریان فکرتان است  ، چکیدن قطره ای از ژاله های کنار لیوان آب را به عنوان نذری میدهی لابد این اختلاف طبقاتی ثواب دارد . فایده ای ندارد بالاخره ما سر از خاک بیرون میاوریم  ، خلافکارترین ها با هویت جدید و بدون پرونده در بین ما هستن میدانیم
ناکار آمدی بمب هایتان بهتان ثابت نکردن فشار دادن دکمه بمب چاره مقابله با فکر مقابلت نیست ؟
فکرم در امان است چندسال زندان چندبار تکرار اعدام چند سال چند بار تکرار . میمیرم فراموش شدن اسمم مهم نیست فکرم در جریان تزریق شده پیروزی در پیروی نکردن از پیروی است دست هات که قطع نیست قطعی نگو ولی بگو بنویس هر چی که میدونی رو
نکنه من و تو یکی هستیم در پالس ها مختلف زمان
شاید خجالت اور باشد که تاریخ سال هم نمیدانم دیگر 
یک ماهی با چشمای حیرون دهنش باز مانده خونش با آب جلوی چشماش موج میزنه با فاصله چند کیلومتری از دریا چه امیدی به زندگیش داشت ، نمیخواهم نا امیدت کنم ولی از آرامش حرف زدن به این ارزونی ها نیست وقتی گران قیمتی مثل آزادی زیر مجموعش هست ، لحظاتی از روز رو به فکر کردن اختصاص بدهید که  موجب بهبود سبک زندگی همین است .

#PvF



بیا به هم آلوده بشویم
کثیف به تو ام ، آغوش آسمان سهم من بود
دستو پا بزن در منجلاب زمان ، تو مرده ای من مرده ام مهربان باش که خاطره خوشی باشی ، کشمکش زیر پات برای نزاع بقا به دنبال راه حل است ، چیزی نیست غرق نمیشویم بالا نمیرویم ، مبتلا بشویم به ابتلا ، مبتلاهای ابتلا ، مگر انگل بده ، بدهکار چشمانت نیستم خلاف نیستم ، کسب و کسب وفاداری ، مبنایی دیده ای ؟ از کجا بدانم تو زیبایی مبنا چیست ؟ از کجا بدانم تو درست فکر میکنی مبنا نیست ، چرا شهرت ؟ چرا به دنبال ستاره برویم ، که دنباله دار شود و هر کی نزدیک تر درخشان تر ، من تو سیاهی خلاصه میشوم تنهایی این رو گفت تقصیره اونه انگار من رو سوار لیپید کردن و یک قطره انیونیک ریختن پشتم دارم به سرعت دور میشوم از این محیط ، چگونه نگو  ، مگر به گونه ات تراوش کرده ناراحتی هایت ، گریه کردن جلو دیگران بی عفتی میخواد مثل خروج مدفون ازت فهمیدی ؟ تلفیق من زمان این وجود شده ، از کلمات با قرابت به حقیقت استفاده میکنم ، خالصانه بگویم جنگ اول به از صلح آخر ما برای استفاده هم طراحی شده ایم ما توان قفلگشایی هم رو داریم ولی تو جمع دوست نداشتیم رازمون فاش بشه چه خجسته بود هر لطیفه ، در این برهه گلوله ناتوان از ورود به مغزت ، چگالیت را بر باد برتریست ، تبسم و تسلیم ، بعدی و بعدی و بعدی چرخه غیر تکراری ، پیش میروم و به جای قبل بازمیگردم ولی تکراری نیست ذهن من را دست کاری نکنید بی وجود ها قلب چرا کاسه داغ تر از آش شده برای مغز ، استعداد شگرفی دارد برای پرداخت مطالبات قلوب دیگر ؛ من را دنبال نکنید به من علاقهمند نشوید من بادیه نشین زمانم ، با خلق و خوی شما جور در نمیاید رسم و رسوماتتان را رعایت نمیکنم در نهایت هم میدانم که تا ابد نمیمانید با استدلال تصمیم بگیر ، از دی ان ای خودم هم قطع امید کردم لعنتی حتی بدنم را فراموش کرده بازسازی سلول های پوستی زخم هایم را گند زده ، خسته ای از درجا زدن ولی به تغییر کردن فکر نمیکنی دست آسمان را پس نزن .

#PvF



محرک این جملات اخباری برای انتقال فکر ، هیچ است انتقال از دنیایی که درش هستم به دنیایی که در درش هستیم ، از ارزشش بی خبرم تا جایی که میدونم اثر داره نظرت تو چیه گویا مثله ای است که از مردمک دریچه مقعد (اسفکتر) شارش میکند به شبکیه ذهنت از نوازش باد بر سر درختان بی خبر بودی؟ وقتی به مشکل بر میخوری آشنا هست برات به خاطر اینه که بهش فکر کرده بودی و حالا وجودش رو جلوت ظاهر کرده از جرات استفاده کن تصمیم راه نزدیک آسمان شو اگر مشکل طولانی هست به جستجو مشکل کوتاه بگرد تصور کن قدرت درک ، اشتباه رو ، تا بتونی غرور کشنده رو بشکنی در نتیجه تغییر کنی پایان برای همه ی ماست ، پایان در عدم قدرت تشخیص مشکل برازنده توست ؟ یا سر به آسمان کشیدن که یک پایان شرافتمندانه تمام عیار است برای چیزی که میخواهی در تکاپو باش چه با بخشش چه با تقاضایش ، شبیه توست همان سایه ای که از نور نمیترسد شجاعت متعادل دروازه ای بین عمل و قدرت ماست اگر بترسی قدرتت به عمل تبدیل نمیشود و پشت مشکلات میمانی . ترس تو را در امان نمیگذارد تو را به طرف ناآگاهی هایت میبرد استفاده ی بیش از حد از شجاعت ، قدرتت را به پراکندگی میبرد و تغییر سزاوار ، در آن زمان عایدت نمیشود ، دانایی در ویژگی هالگی بخش قالب است دانا ها باعث دانایی نادان ها میشوند ، کنجکاو ها که حتی قدرت خواندن ذهن رو هم بهش میرسند میبینیم و ثبت میکنم گاه به گاه مشتی حروف در مغزم پخش میشوند کنار یکدیگر میچینم مخلوقاتی خلق میشوند ، نوشتن نیست تعریف زمان زیستت از هنر چیست؟ خیاطی کلمات ، کلماتی که مثل پازل چیدمشون برام جالبه که به چه فرمی در میاند معذورم از شاخ و برگ دادن که سریع به نتیجه برسیم مدتی هم میترسیدم جایی این مخلوقات باشن از اینکه کسی مطالعه کند یا مطالعه نکرده مسخره کند ولی نیمه تاریک ماه باعث شد منتشر بشن و اگر هستید دل گرم باشید به همین فیتیله و اسم ارزنده ای برای این نوراوری بگذارید .

#PvF



جز ما هستی ؟ ما را میشناسی ؟
ما تعریفمون از خوشبختی چیزی جز رویا نیست ، از زمان تشکیلمون به این فرم تا به حال در پی تکمیل کننده حفره ها و جواب چرا هایمان هستیم . از بحث و جدل های خانواده باید بگویم ؟ سعی داشتند با جواب های نصفه نیمه قانعمان کنند و اگر ابراز میکردیم جواب ها ناقص اند یا اشتباه با خشم رو به رو می‌شدیم ، نتیجه شکست هایشان از نرسیدن به جواب را به ما منتقل میکردند ، سبک زندگی که با خرافات تشکیل شده بود خودآگاه و ناخوداگاه میخواستند به ما دیکته کنند باور هایی که حس آسمانی بی وجودی درشان شعله ور میکرد ، احساس بالا بودن پاک و منزه بودن ، سربه زیر از آسمان میگفتند ، بارش نفرین باید به زندگیتان ببارد ، تشکل هایشان بدون پشتیبان نبود ، از خانواده ترد شده ایم ، آنها نیرو به کار گرفته بودند ، اتحاد ، ما را مانند اسرا راهی مکان هایی میکردند که به مرور ما را بکشند ، قتلگاه بشر و نسل انسان ، جایی که تیره دیگری از حیوانات را اگر آنجا میفرستادند سربلند از آزمون هایش بیرون می آمد ، در آنجا ذوق و رویا کشته میشود با شستشو ذهنی ، شمار کمی هستند که بتوانند زنده و هوشیار بیرون بیایند هدفشان کشتن و در نتیجه تبدیل به ماشین های صنعتی با کالبد طبیعتی بود ، در کنار ما جاسوس ها جمع میشوند خائنینی که خود مرده هستند و در پی انتقال ویروسشان به ما هستند تا از قدرت اتحاد بهره مورد نظرشان را ببرند دائم با پرداختن به رسم و رسومات و خرج کردن های اشتباه احساسات و عاطفه از خودگذشتی میخواهد قانع بکنند که زنده هستند و ما باید به روش آنها زندگی کنیم ، تلخ است که نزدیکان هم رفتنی هستند با احساس و قلب ما کم بازی نکردند ، کم بازی نکردند ، ولی باز هم قصد دست برداشتن از ما را ندارند برای زنده کردن شما مجرم شناخته میشویم ما زندانی میشویم  کشته می‌شویم
روزگارمون میگذرد بد طعم ، سخت دوستانمان رو از دست میدهیم چون مرده اند ، از نگاه های بی خرد سنگین تا دست کم گرفته شدن ، خفه شدن بی یار و بی دیار با دلخوشی هایی مثل قلم ، چند کلمه صحبت متقابل ، مطالعه و دیدن همجنس فکری خودمان .  ما زنده ایم هر چند در ظاهر بی تاثیر ما زنده ایم هرچند با ظاهر مرده ما زنده ایم ما مثل شما زیست میکنیم در کنارتان هستیم گاهی اوقات ما حتی همدیگر رو پیدا میکنیم و جا به جایی های عظیم انجام می‌دهیم فشار روانی بالایی رو تحمل میکنیم تشعشی از پالس خواب هستیم ما هستیم ما نیمه تاریک ماه هستیم .
ما را فراموش میخواهند بکنند دفن کرده اند زیر خاک و این دست پا زدن و زجه های یک زنده در گور است در روی این همه سیاهی تباهی به امید نوید کامی از شادی  چرخه میچشم تا بچشد تا به چشت اید گذشته ننگین و حال رنگی تو که میدانی نمیمانی .


#PvF



ناسزا میگویی چون حرفت به کرسی ننشست ؟
ناسزا میگویی چون احساسی شدی و اجتماعی هم سطح خودت تاییدت میکنند ؟
این کلمات از کدام سوراخت ساطع شد نیتی جز تخریب و نابودی داشت ؟
حرامزاده ها چرا باید از اسمشان به عنوان فحش یاد شود چه خطایی رو خود خواسته انجام داده اند؟  حرامزاده بودن خطا شخص ، نیست ، مهربان باش ،
یا حتی بی بته ، در این زمانه ، مگر میتواند فحش باشد ؟ چه افتخاری بالایی مثل این که ، اصل و نسبت به خرافاتی های تنبل متصل نباشد ،  به همین طریق ادامه بده ، خودت از خرافات و تنبلی ها دور کرده ای ، بی بته مفید نبود ؟
ای هرزه چرا از رسوایی و فاش شدن اشتباه هزاران نفر اندوهگین هستی ؟ مگر صدای شکسته شدن قلبت را کسی شنید ؟ نادانسته به عنوان فحش یاد می‌کنند ، فریاد بزن هرزگی ات را نیاز قدرت جنسی بالایت آن چیزی نیست که یک فرد تکمیل کننده باشد ، استعدادت این همه کنجکاوی احساسی است ، رسم کن ، شعرش را برانگیز ، بنویس نا نوشته های این حس رو ، در این مخروبه های احساسی بنایی به بلندای شب های سختت ، کسی تو را نفهمید اما تو بقیه را بفهم تا این چرخه بشکند انتظار قدر دانی هم از این اجتماع بلاتکلیف نداشته باش چه تا به حال چه در آینده ، برگرد به اجتماع با قلبی سرخ و بروز بده که جزوی از مایی جای القاب عوض شده پذیرایی کن قبل از گذر غافله .



#PvF



یکی از تیغه های چرخ دنده هستم و تغییر شکل دادم به طوری که شبیه دیگران نیستم یک پالس در این چرخه ایجاد کرده ام روزانه های ما گذشته ای ، تزریق شده است هیچ چیز وجود ندارد یعنی آن کلمه پنهانی که اگر نوشته شود ، وجود پیدا میکند .
به من توجه کنید که دیر یا زود من را خارج میکنند یا تعمیر ولی : یک سیاره بدون زندگی یعنی چه لطفی ؟
اشکم را با ناخن شکافتم ، جوانه ی جوان رویای پرواز معتبر ، برای با سلابت شدن دارد ، باز آمدم ولی این بار با آ کلاه دار و کلاهی سرم نرفته ، خریده ام خریداری؟ همه چیز گران شده بعضی چیز ها خیلی گرون ، در کل گرونی به دلیل نایاب بودنه ، پس گرون ارزون شده و این عادیه
، شیهه اسب ها تبدیل شده به استارت ماشین
مشتی قرص ارزانی این معوج شدن جمجه ، گریه تو بالش میچسه ، مزه ناخوشایندی دارد به معنی تلخ نیست یا شور ، نمیخواهیم دروغ گفتن را با مسکن به اعصابمان آموزش بدهیم
ویروسی به من پناه آورد که درمانش کنم ندانسته ها و دانسته هایش را از هم جدا کنم تا وجود جدیدی پیدا کند ، هیچکس دشمن نیست همه ما همجنس فکری هستیم کمی فرصت به هم دیگه بدهیم تا برسن یا برسیم ، توقع دارد چشمت میدانم ولی این از آن دسته رویاهای مرده است که تبدیل شده : مرگ شوق پرواز جوان چیزی نیست که با مشتی قرص خریداری بشه ، چه میشود بفهمی سیگار از فیلتر روشن شده ، از کدام جنگ بیشتر است غنیمت اشک مرد تا جایی که اثرات به روحش تو مکس حرفاش رد پا داشت ، این کپسول ها دانه های رنگی هم خانواده های مورفین آرزوی من نبود قرص هام رو خوردم نگا ، رگ هایمان خط خطی شده ، باز دم هایمان فوران های کنترل شده مغزمان است به دلیل فشار های روانی که وارد کرده اید ، من ؟ من استخونم گرسنه است با باتومت
شما خوده بت شکن را بت کردید شاهدیم این جریان فکرتان است  ، چکیدن قطره ای از ژاله های کنار لیوان آب را به عنوان نذری میدهی لابد این اختلاف طبقاتی ثواب دارد . فایده ای ندارد بالاخره ما سر از خاک بیرون میاوریم  ، خلافکارترین ها با هویت جدید و بدون پرونده در بین ما هستن میدانیم
ناکار آمدی بمب هایتان بهتان ثابت نکردن فشار دادن دکمه بمب چاره مقابله با فکر مقابلت نیست ؟
فکرم در امان است چندسال زندان چندبار تکرار اعدام چند سال چند بار تکرار . میمیرم فراموش شدن اسمم مهم نیست فکرم در جریان تزریق شده پیروزی در پیروی نکردن از پیروی است دست هات که قطع نیست قطعی نگو ولی بگو بنویس هر چی که میدونی رو
نکنه من و تو یکی هستیم در پالس ها مختلف زمان
شاید خجالت اور باشد که تاریخ سال هم نمیدانم دیگر 
یک ماهی با چشمای حیرون دهنش باز مانده خونش با آب جلوی چشماش موج میزنه با فاصله چند کیلومتری از دریا چه امیدی به زندگیش داشت ، نمیخواهم نا امیدت کنم ولی از آرامش حرف زدن به این ارزونی ها نیست وقتی گران قیمتی مثل آزادی زیر مجموعش هست ، لحظاتی از روز رو به فکر کردن اختصاص بدهید که  موجب بهبود سبک زندگی همین است .



#PvF



بیا به هم آلوده بشویم
کثیف به تو ام ، آغوش آسمان سهم من بود
دستو پا بزن در منجلاب زمان ، تو مرده ای من مرده ام مهربان باش که خاطره خوشی باشی ، کشمکش زیر پات برای نزاع بقا به دنبال راه حل است ، چیزی نیست غرق نمیشویم بالا نمیرویم ، مبتلا بشویم به ابتلا ، مبتلاهای ابتلا ، مگر انگل بده ، بدهکار چشمانت نیستم خلاف نیستم ، کسب و کسب وفاداری ، مبنایی دیده ای ؟ از کجا بدانم تو زیبایی مبنا چیست ؟ از کجا بدانم تو درست فکر میکنی مبنا نیست ، چرا شهرت ؟ چرا به دنبال ستاره برویم ، که دنباله دار شود و هر کی نزدیک تر درخشان تر ، من تو سیاهی خلاصه میشوم تنهایی این رو گفت تقصیره اونه انگار من رو سوار لیپید کردن و یک قطره انیونیک ریختن پشتم دارم به سرعت دور میشوم از این محیط ، چگونه نگو  ، مگر به گونه ات تراوش کرده ناراحتی هایت ، گریه کردن جلو دیگران بی عفتی میخواد مثل خروج مدفون ازت فهمیدی ؟ تلفیق من زمان این وجود شده ، از کلمات با قرابت به حقیقت استفاده میکنم ، خالصانه بگویم جنگ اول به از صلح آخر ما برای استفاده هم طراحی شده ایم ما توان قفلگشایی هم رو داریم ولی تو جمع دوست نداشتیم رازمون فاش بشه چه خجسته بود هر لطیفه ، در این برهه گلوله ناتوان از ورود به مغزت ، چگالیت را بر باد برتریست ، تبسم و تسلیم ، بعدی و بعدی و بعدی چرخه غیر تکراری ، پیش میروم و به جای قبل بازمیگردم ولی تکراری نیست ذهن من را دست کاری نکنید بی وجود ها قلب چرا کاسه داغ تر از آش شده برای مغز ، استعداد شگرفی دارد برای پرداخت مطالبات قلوب دیگر ؛ من را دنبال نکنید به من علاقهمند نشوید من بادیه نشین زمانم ، با خلق و خوی شما جور در نمیاید رسم و رسوماتتان را رعایت نمیکنم در نهایت هم میدانم که تا ابد نمیمانید با استدلال تصمیم بگیر ، از دی ان ای خودم هم قطع امید کردم لعنتی حتی بدنم را فراموش کرده بازسازی سلول های پوستی زخم هایم را گند زده ، خسته ای از درجا زدن ولی به تغییر کردن فکر نمیکنی دست آسمان را پس نزن .



#PvF



با موهای ژولیده ام در خلیج باطلاق شده پهلو گرفتم ، دستمال کاغذی های چروک کف اتاق در فضای عمیقا سیاه شناورند و ظاهر جذابی ندارم چون ذهنم جریحه دار است.

حراف های حرف مفت این همه همهمه نتیجیش پیاده روی عصبی من شد تو شب ، میدانم مزه سیگار در دهان چه طعمی دارد ، متحمل درد چون متغیرم ، با حرف زدنت باعث سریعتر و یا اشتباه تصمیم گرفتنم میشی پس ساکت ، شب نمیخوابم ، چشمام رو میبندم تا صبح فکر میکنم با کلمات معرق زیر بغل پژمرده زبان ، اگر میدانستم هزینه هنرمند شدن این است تعلل میکردم در کودکی ، کلافگی بستر میدونی چیه؟

منطق کصالت بار خرخره گلوی قلبم را گرفته

هوا اطرافم سمی میشود با این تلخی ها و گزند ها

سطح درگیر با بستر بدن داغ میشود ، فشرده میشود ،  قلت میخورم ، وضعیت تفاوتی نمیکند و دوباره به حالت قبل برمیگردم دوباره ، دوباره ، هر دقیقه ارزشمنده ، از دست میدم ، درد فیزیکی رو با روی گشاده حاظرم معاوضه کنم به جای این فکرا ولی این معامله انجام نمیشه ، سر سنگین ، به یک باره مراسم آغاز میشه . به کلی جرم نکرده مجازات شدم وقتی راه میروم چرا پرنده ها از ترس من فرار میکنند ؟ لعنت بر جماعت که اینگونه پرورش دادند ، انگشت شمار حتی چهره شاد در طول روز ندیدم سر افکنده بر زمین با خود چه میکنند . خورشید نمیخواست سقوط کنه زجه ن با چنگ زدنش دل آسمان زخم کرد و خون نارنجی اش آسمان را رنگی کرد ، حالم را گرفت این دیوار ها منتظر هستند که بیایی ، هر آدم جدیدی رو باهات مقایسه میکنم ، ستاره ها دلداری ام میدهند و ماه فقط با نگاهش بیشتر احساسی ام میکند .

اوایل ارتباطم با هر کسی باید حل این مسئله رو مطرح کنم که من تازه متولد شده ام قصد و غرضی از اعمالم براش ندارم ، دهان زخم هایش را باز نمیکنم ؛ رسم خوبی میتونه باشه که بدون پیشنیه با یک فرد جدید برخورد کنند ، توقعات خودشان است که حفره ها را برای اعمال طرف مهیا میسازد . مغز مشتعل و الکل من رو خاموش میکنه زود باش الکل زود باش ، کم کم به خون تزریق میشه این یعنی اجازه ی خواب از ناخودآگاه به زودی صادر میشه . این ناملایماتی ها از تو دور نیست در خودت هست یک وجود را تشکیل میدهد پلک ها به هم میرسند تا به خواب برم ، یادداشت برایشان به جا میگذارم ذهن من را دست کاری نکنید بی وجود ها من شمارا فهمیده ام اعمالتان بی تاثیر است این ها هذیون قبل مرگ نیست واقف هستم به گفته هایم زمان خوابیدن فرا میرسد ولی صدای ضربات تاج لاستیک به اسفالت ، باز شدن بسته شدن باز شدن بسته شدنه در ، حرف زدن ، موتور سیکلت ها با ورود پرتو های نور شتابدار پشت پلک چیز دیگری را میخواهند تداخل زمان رخ میدهد ، من خواب را میخواهم و دنیا چیز دیگری ، تناقض چاره فهمیدن است نقطه متقارن نظرت را بیاب .




#PvF



هوار سوت گوش هایت از احتمال ورود سامانه بارشی به چشم خبر می‌دهند ، وقتی صدای سوت مخابره میشود ، اصوات ماورا رنج صوتی را میشنویم یا عصب های بدکاره شورش کرده اند ؟ 

صدای ترک خوردن آسمان به گوشم میپیچد ، از اشک های نفرین شده آنهایی که به حقشان نرسیده اند فرار کنم .

غافلگیر میشوم با سرمای هر قطره ، شروع به تصرف خشکی های صورتم میکنند ؛ خجالت میکشم چرا که خجالت میکشم از دیدنت آسمان ، ملالت بار نیست خیس بشوم خیس هم بشوم بازهم زنده ام .

آسمان ، از او بپرس چرا وقتی می‌رود باران می‌آید

کوه ها ، کوها ابرها را میدوشند و دوشیده را مینوشم

پاک شوم از پیچیدگی ، از سزای تماشا ، از تنزل جایگاه 

غریبه ای در غربت قی شده با کمی اندود ارزش و حالا انبوهی میطلبد ؛

داد بزن بگو زندگی چند هزار سال تغییرم چرا چشمانت یخ زده چه عاشقانه ای را بی تو تداعی کنم ؟

از هم جدا شدیم چون تغییر میکنیم من تغییر کردم چون بدون جریان مرده ام ، ایستاده ام ، قلب میتپد و آسمان تعظیم نمیکند .

جان سالم از این دنیا به در نمیبریم ، نفرین ها را بخوان تا باری دگر باریده نشوند

این خاطره خوش را ارزانی ات میدارم اگر آنچه گفته شد را درک کنی ، پس در تکاپو باش تا ما را فراموش نکنی .



#PvF



حرف به حرف من را بشکاف

سیاهی به سیاهی میبازد ، تا که دیگر موجودی نیستم

زمانی را که نمیخواستم و علاقه ای به بازگشتش ندارم

لحظات ، پالس های طولانی داشت من سیاهم روی زمین 


این چنین واژگان واژگونی را چطور مرتب بگویم

خبر نگار از چشم تو ، در وقایع ، منم ، با کبد ذهن که خاطرات است ، حالا مگر مردم هم شادی میکنند ؟ 

به عریض شدن لب هایشان توسط بت های کاغذی که با زحمت به دست آورده اند میگوییند شادی .

مثل یک بی‌سواد کوچه بازاری هزینه کش مکش های اکسیژن  ، برای حرکت نورون ها را میدهم ، اسم مناسب برای این شخصیت ، آسمون جل غیر بنجل است

شب چشمانم را در میاورم و به وجودم میسپارم که از حقیقت بویی ببرم ، به راستی چه ساده لوحانه من یک روزه ، نگران عمر خورشید بودم

خیاطی من با نوشتن هایم از رفلکس تو در دهانش که بدتر نیست


اون و من محال تر از آتش به چشم ابر بودیم  ، بینی ام کور شده رابطه مثل صدای فندک در باران نا امید کننده بود

درگیریم با احساساتم درگیری خودم هست با تصویر خودم در آینه ، به چیزی جز خودم نیاز دارم برای تغییر فیزیک و تصویر به موازی خودم در مسافتی که مرده ام جلو آینه


هاله ای از سوپر پوزیشن بودن


کدام درد ؟ فیزیک یا گذشته

اندوه دوری حسی هست که دیر از بین میره جز آخرین بازمانده ها از یک وجوده ، تبدیل دلیل دوری به یک اتفاق عادی سلاخی اون حسه و با سرکوب اون حس فقط قوی تر میشه

شاید نشاید. ولی شاید ، شاید شادی باشد و ننشانده اند بر لب

مکش این ریشه از پوچی حقیقت ، جذاب تر است از تکرار ، تکراری ها  ، لحظه ای را به هیچ تصور شو تا  بفهمیم هم چمن خشک باشی هم کهکشان آخر ، این ها را بازگو کردم ، در زندگی بعدی ات مرا فراموش میکنی ولی تو که می دانی این حرف ها آشنا هستند به گوشت ،  این ستاره برای تو چه میدرخشد با مردنشان فراموش کن آسمان پر از ستارست ، رویاها ستاره هایی زیبا ولی در دور دست هستند ، اگر تنهایی های من را میدیدی یا آنچه که من بودم را میدانستی محال بود که با من بمانی حقیقتا دیوانه ام ،

اه پنچره رو ببند بوی عطرت رو کم میکنه چیز قابل ترسی ندارم عوام از من میترسند ، من از این خنده ام میگیره . اگر جامعه از وجودی قشر یا موجودی مثل من آگاه بود به تیمارستان ها بخش فکر های زنجری اضافه میکرد چه بسا در اقشار مختلف این کار رو میکنن و اععم ملل  هم قبولش دارن قبول داری ؟ 

کاری به کار بار خراب ندارم ولی بیضه های من در لوزالمعده مادرت اگر اگرهای منقلب شده است

چین چین دامنش فراز و نشیب های من بود 

این چه صورتکی است که من بر ویترین مغازه تن گذاشته ام، رضایت هیچ مشتری ملاک نیست این به خاطر این است که ؟


چرخنده زمان یکی جلو رفت و دنیا با مداخله میبینم

 لطف زندگی ، خواب به خواب رفتن در رویای پالس خواب است که معنی جدیدی از وجودیت میدهد


کاتبه یک خواب ، حساب نشده  ، یک ساده

جامعه ما لو میره؟

تو که مادرم نیستی به وجود آورده من هستی خالق من مگر کسی جز شماهاست چرا مخلوق خود را دوست ندارید خیانت کاران زمان


کمک کمک گفتن هایم بین رفتار و حرف هایم فضا سازی شده بود چه کسی همراه من بود ؟ جز  ؟ یک نصیحت تنهایی رنج بکشید چرا که فکر ورزیده تری برای شما به ارمغان می‌آورد 


چیز قابل ترسی ندارم مردم از من میترسند و من به این خنده ام میگیرد و آنها من را دیوانه خطاب میکنند بدون هیچ شناختی فقط با احتمال اثر برآمدگی ، خنده مانند هر حالت دیگر است و مسلما درست نیست که انقدر به دنبال خنده هستید چون شادی کمیاب شده اینطوری شدید و گرنه روزی تقاضای غم می‌کردید

اصلا خنده عصبی دیدی ؟ ندیدی ؟ الکی میخندی الکی میخندی الکی میخندی میخندی میخندی میخندی؟ چرا میخندی میخوای نفهمم چت شده ؟ چرا نمیفهمی جمع تنهاییم ، تنهاییم در جمع اینو نفهمیدی ، نخوندی ؟ چرا من رو به چشم نخوندی ، ما که میدونیم جمعی تنهاییم در این اجتماع 


صبح  صلح دروغ نیست


سیاه مشق های را عشقم را میفروشم به چشمتان

تا بازگوی اینده یتان آشنا باشد به گوش فکر

 

چقدر نفرت داشتم و شب بود که مرا مهار کرد

تو این روزا باید شبانه به غارت از معدن کلمات و مفاهیم رفت


تو برو تو

خارطراتم از تو

توهم ترهمت از عدم توجه

این ذهن است از سبب پر

از استمرار مرگ هر روز


چشمانت تو خونم ه شد اجازه بده خودت و خودم را ما خطاب کنم فقط همین یکبار من و تو در یک قالب باشیم در سیاهرگ حرف هستیم


غلط نکن وقتی میخوای از عشق حرف بزنی از استرس خون بالا بیار بدنت بی اختیار میشود بدون الکترولیت چند آسمان سقوط میکنی

 

صبح این شب هق هق ها حل حله شد


در آنجا  درختان جنگل از جنس خاک بودند با شکوفه هایی از ریشه ، آسمان به جای رود در جریان بود و سایه هر چیز خود وجود بود و جود آن سایه


قدر شب را بیشتر بدانیم


من میمیرم اگر  فراموش بشم مرگ من مهم نیست فراموش شهرتم است من را نابود میکند و به هیچ میبرد  انگار از خواب بیدار شوید من را فراموش می‌کنید

 نسبت به قبل تغییر کرده ام من قبل نیست در لحظه  تغییر میکنم پس من کی هستم ؟ تعدادی مرده سوار بر هم؟


از هم جدا شدیم چون تغییر میکنیم ثابت بودی؟من تغییر کردم چون بدون جریان من مرده ام


دیکتاتور درونم را باید منقلب کنم تا آماده شهیر شدن بشوم ، برای این صلح جنگ داخلی بود با سر بریدش تلو تلو میخورد که گردنش را در خاک فرو کردم مثل کبکی که عمری چشمش را بر دنیا ما بسته بود

چشمت را نبند مدیون آن شب هستی

سیاهی قبل آن شب بهت چیره بود


#PvF


جز ما هستی ؟ ما را میشناسی ؟
ما تعریفمون از خوشبختی چیزی جز رویا نیست ، از زمان تشکیلمون به این فرم تا به حال در پی تکمیل کننده حفره ها و جواب چرا هایمان هستیم . از بحث و جدل های خانواده باید بگویم ؟ سعی داشتند با جواب های نصفه نیمه قانعمان کنند و اگر ابراز میکردیم جواب ها ناقص اند یا اشتباه با خشم رو به رو می‌شدیم ، نتیجه شکست هایشان از نرسیدن به جواب را به ما منتقل میکردند ، سبک زندگی که با خرافات تشکیل شده بود خودآگاه و ناخوداگاه میخواستند به ما دیکته کنند باور هایی که حس آسمانی بی وجودی درشان شعله ور میکرد ، احساس بالا بودن پاک و منزه بودن ، سربه زیر از آسمان میگفتند ، بارش نفرین باید به زندگیتان ببارد ، تشکل هایشان بدون پشتیبان نبود ، از خانواده ترد شده ایم ، آنها نیرو به کار گرفته بودند ، اتحاد ، ما را مانند اسرا راهی مکان هایی میکردند که به مرور ما را بکشند ، قتلگاه بشر و نسل انسان ، جایی که تیره دیگری از حیوانات را اگر آنجا میفرستادند سربلند از آزمون هایش بیرون می آمد ، در آنجا ذوق و رویا کشته میشود با شستشو ذهنی ، شمار کمی هستند که بتوانند زنده و هوشیار بیرون بیایند هدفشان کشتن و در نتیجه تبدیل به ماشین های صنعتی با کالبد طبیعتی بود ، در کنار ما جاسوس ها جمع میشوند خائنینی که خود مرده هستند و در پی انتقال ویروسشان به ما هستند تا از قدرت اتحاد بهره مورد نظرشان را ببرند دائم با پرداختن به رسم و رسومات و خرج کردن های اشتباه احساسات و عاطفه از خودگذشتی میخواهد قانع بکنند که زنده هستند و ما باید به روش آنها زندگی کنیم ، تلخ است که نزدیکان هم رفتنی هستند با احساس و قلب ما کم بازی نکردند ، کم بازی نکردند ، ولی باز هم قصد دست برداشتن از ما را ندارند برای زنده کردن شما مجرم شناخته میشویم ما زندانی میشویم  کشته می‌شویم
روزگارمون میگذرد بد طعم ، سخت دوستانمان رو از دست میدهیم چون مرده اند ، از نگاه های بی خرد سنگین تا دست کم گرفته شدن ، خفه شدن بی یار و بی دیار با دلخوشی هایی مثل قلم ، چند کلمه صحبت متقابل ، مطالعه و دیدن همجنس فکری خودمان .  ما زنده ایم هر چند در ظاهر بی تاثیر ما زنده ایم هرچند با ظاهر مرده ما زنده ایم ما مثل شما زیست میکنیم در کنارتان هستیم گاهی اوقات ما حتی همدیگر رو پیدا میکنیم و جا به جایی های عظیم انجام می‌دهیم ، کمیم ولی با همیم ، فشاری روانی بالایی رو تحمل میکنیم تشعشی از پالس خواب هستیم ما هستیم ما نیمه تاریک ماه هستیم .
ما را فراموش میخواهند بکنند دفن کرده اند زیر خاک و این دست پا زدن و زجه های یک زنده در گور است در روی این همه سیاهی تباهی به امید نوید کامی از شادی  چرخه میچشم تا بچشد تا به چشت اید گذشته ننگین و حال رنگی تو که میدانی نمیمانی .


#PvF



رفته رفته بین رفتگان رفتیم
سنگر دین در جلویمان نبود
ما کلمه ای بین شاید باید بودیم
نگفتیم؟ در چنگال عقابیم و شیهه کشان به ظاهر متفاوتمان خندیدند چه بود ما را که فرم حیوانی تکراری شما را نگزیدیم چه بسا راه ما بودیم بیراه راه شما را 
شمار شما رام است نهایت کفایت یک پله بالاتر از پدر
بخوانید مارا پس از دوران ستایش را بگویید که ندانید مدیون خود را در جمع جمعه شما بودیم منها منتها ندانستید که برعکس است جای مهره ها
مینوسم که بخوانید کی بود چه کرد کجا رفت
که بدانید کی هستید چه باید کرد و کجا رفت
این متا را نشاید به حرف
که بود نبود در دلم صف شعف ضعف کردم

اصلا مارا چه به فیزیک اخرین سنگر دیکتاتوری فیزیک میتونه باشه که ما همه انرژیمون رو گذاشتیم رو این

 اگر چوب خشکی هستی قیم جوانه ها باش استقامت را بیاموز


نگاه های گهگادر نگرانت بهم ثابت کرد که باید توضیح بدم
گاهی باید اطمینان داشت و بدون گلبول سفید حرکت کرد

صبح بیدار میشی و چیزی نمیبینی ایا دنیا سیاهست؟ حرف های ما به دنیا وجودیت داده

شوکه شدم از این بیماری خیره مانده بودم 
سهمی از تو ندارم سهمگیم است


دو معز فعال جهان را تغییر خواهد داد

خوتب نیستی اینها حقیقته در دنیایی که هستیگ


در خاطرات خوشم مرا تجزیه کنید که بد شدیم 


نقطه متقارن شوم متقارن شوم تا نقطه
خیلی ساده از کنار این بزرگوار رد میشوید
هر چقدذ که دیدتون باز میشه بعد جدیدی از دنیا یا خواهید دید فرض کنید با ناشیت


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها